۱۳۹۴ مهر ۱۷, جمعه

فروغ فرخزاد

نمازش ترک نمیشود ، زیارت عاشورا میخواند ،روزه می گیرد، مسجد میرود..... خیلی خداییست....
لحظه ای دلم گرفت...
در دل فریاد زدم باور کنید من هم ایمان دارم .
نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد...
دستها پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم ...
زیارت عاشورا نمیخوانم ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند
به صندوق صدقات پول نمی اندازم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم...
مسجد من خانه مادربزرگم پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود...
خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد ...
برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او
مادرم؛ خدای من و خدای همسایه یکیست فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم...
خدای من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها
"فریدون فرخزاد"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر