اخراج کودک ۱۰ساله از دبــستان به دلیل بهایی بودن
محمد نوری زاد از فعالان حقوق بشر ساکن ایران در اینباره نوشته است:
همین شنبهی گذشته بود که دوستی به من ایمیل زد:
پسربچهی ده سالهای را در کرج میخواهند از مدرسه اخراج کنند به بهانهی بهایی بودنش. به دوستم گفتم: بچهی ده ساله که نمیتواند بهایی یا مسلمان یا مسیحی باشد. مدیر مدرسه اما این پسربچه را بهایی دیده بود و گفته بود: مدرسه یا جای من است یا جای این بچه. فردای آن روز - یکشنبه عصر - با پدر این پسربچه قرار گذاشتم جلوی مدرسه. با هم رفتیم داخل.
مدیر مدرسه بانویی شصت و ریز نقش و عبوس بود. در راهروی مدرسه تا پدر گفت: شما فرموده بودید بیایم پروندهی بچه را بگیرم، گفت: بله، این مدرسه یا جای من است یا جای این بچه.
گفتم: سرکار خانم، این بچه آیا عیب و نقصی دارد که میخواهید اخراجش کنید؟ گفت: هیچ عیب و نقصی ندارد جز این که اعتقادات من او را نمیپذیرد.
یکی دو جمله بیش نگفته بود که دانستم این بانو از آن پوک مغزهای اساطیریِ برآمده از عهد عتیق است و کل ظرفیتِ ذهنش را از تولیدات گندآلودِ انجمن حجتیه انباشته است و جز مبارزهای فراگیر با بهاییان هیچ انگیزهای برای زندگی کردن ندارد گویا.
گفتم: پس عیب و نقصی اگر هست از اعتقادات شماست. و گفتم: شما چه فرقی با داعش دارید؟ و گفتم: شما اگر ذرهای شعور داشتید این بچه را میپذیرفتید و با رفتار خوبتان، با ادبتان، با خردمندی و مدارایتان، او را بخود متمایل میکردید. نه این که از همین سن کودکی او را به اسلام و تشیع و حجابی که سرمایهاش کردهاید متنفر سازید. و گفتم: من اگر نتوانم درِ این مدرسه را بخاطر همین رفتار شما گِل بگیرم، حتماً کاری میکنم که هر اتومبیلی که از اینجا رد میشود به بیخردیِ جاری در این مدرسه آب دهان بیندازد.
در بیرون مدرسه به پدر گفتم: شما هرگز پرونده را پس نگیرید. پسر شما، دانش آموز این مدرسه است. و گفتم: هر روز صبح او را به مدرسه بیاورید و بروید. بگذارید او را به کلاس راه ندهند. ما یک جا باید این نابخردیِ غلظت گرفته را جارو کنیم.
منبع: صفحه فیسبوک نویسنده
https://goo.gl/zpNolP
...........................
کارگاه آموزشی شهروندیار
همین شنبهی گذشته بود که دوستی به من ایمیل زد:
پسربچهی ده سالهای را در کرج میخواهند از مدرسه اخراج کنند به بهانهی بهایی بودنش. به دوستم گفتم: بچهی ده ساله که نمیتواند بهایی یا مسلمان یا مسیحی باشد. مدیر مدرسه اما این پسربچه را بهایی دیده بود و گفته بود: مدرسه یا جای من است یا جای این بچه. فردای آن روز - یکشنبه عصر - با پدر این پسربچه قرار گذاشتم جلوی مدرسه. با هم رفتیم داخل.
مدیر مدرسه بانویی شصت و ریز نقش و عبوس بود. در راهروی مدرسه تا پدر گفت: شما فرموده بودید بیایم پروندهی بچه را بگیرم، گفت: بله، این مدرسه یا جای من است یا جای این بچه.
گفتم: سرکار خانم، این بچه آیا عیب و نقصی دارد که میخواهید اخراجش کنید؟ گفت: هیچ عیب و نقصی ندارد جز این که اعتقادات من او را نمیپذیرد.
یکی دو جمله بیش نگفته بود که دانستم این بانو از آن پوک مغزهای اساطیریِ برآمده از عهد عتیق است و کل ظرفیتِ ذهنش را از تولیدات گندآلودِ انجمن حجتیه انباشته است و جز مبارزهای فراگیر با بهاییان هیچ انگیزهای برای زندگی کردن ندارد گویا.
گفتم: پس عیب و نقصی اگر هست از اعتقادات شماست. و گفتم: شما چه فرقی با داعش دارید؟ و گفتم: شما اگر ذرهای شعور داشتید این بچه را میپذیرفتید و با رفتار خوبتان، با ادبتان، با خردمندی و مدارایتان، او را بخود متمایل میکردید. نه این که از همین سن کودکی او را به اسلام و تشیع و حجابی که سرمایهاش کردهاید متنفر سازید. و گفتم: من اگر نتوانم درِ این مدرسه را بخاطر همین رفتار شما گِل بگیرم، حتماً کاری میکنم که هر اتومبیلی که از اینجا رد میشود به بیخردیِ جاری در این مدرسه آب دهان بیندازد.
در بیرون مدرسه به پدر گفتم: شما هرگز پرونده را پس نگیرید. پسر شما، دانش آموز این مدرسه است. و گفتم: هر روز صبح او را به مدرسه بیاورید و بروید. بگذارید او را به کلاس راه ندهند. ما یک جا باید این نابخردیِ غلظت گرفته را جارو کنیم.
منبع: صفحه فیسبوک نویسنده
https://goo.gl/zpNolP
...........................
کارگاه آموزشی شهروندیار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر