مهدی امینِامین
آقای مهدی امینامین در ۱۴ ژوئیهی ۱۹۱۶، در تهران متولد شد. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدرسهی تربیت در ایران به پایان رساند – مدرسهی تربیت را بهائیان تأسیس کرده بودند و بعدها بر اثر آزار و اذیت و فشار بر جامعهی بهائی توسط دولت تعطیل شد. آقای امینامین پس از فارغالتحصیلی از دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران وکیلِ پایهی یکِ دادگستری شد و دفتر وکالت شخصیِ خود را در تهران دائر کرد. او با خانم بهیهی نعیمی ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. آقای امین امین، وکیلی ماهر و معتبر و شاعری خوشقریحه بود. در جریانِ بلواهای ضدّبهائیِ سال ۱۹۵۳در یزد، محفل روحانی ملی بهائیان ایران، آقای امینامین و دو وکیل بهائی دیگر را برای دفاع از اعضای زندانی محفل روحانی محلی بهائیان یزد به وکالت گماشت. دادگاه به نفع متهمین بهائی حکم داد. محفل ملی آقای امینامین را به عنوان رئیس هیئت حقوقیِ جامعهی بهائی ایران منصوب کرد – وظیفهی این هیئت مکاتبه با مسئولان کشور در دفاع از حقوق بهائیان بود. در هنگام انقلاب اسلامی، به رغم توصیهی مکرّر خانواده و دوستان، آقای امینامین ایران را ترک نکرد زیرا باقیماندن در کشور و خدمت به ایران را وظیفهی خود میدانست. در نخستین سالهای پس از انقلاب، آقای امینامین در هنگام لزوم برای ارائهی خدمات ارزشمند حقوقی به جامعهی بهائی به گوشه و کنار کشور سفر میکرد. پس از ربایش و ناپدید شدنِ اعضای محفل ملّی پیشین آقای امینامین در مردادماه ۱۳۵۹ به عضویت محفل روحانی ملی انتخاب شد.
قدرتاللّه روحانی
قدرت اللّه روحانی در سال ۱۳۱۳ در روستای جوشقان در کاشان متولد شد. از خردسالی خانوادهاش گرفتار آزار و اذیت بود زیرا پدرش که ارباب دِه و مسلمانی متنفّذ و ثروتمند بود، بهائی شده بود. وقتی آقای روحانی حدوداً دهساله بود بلواهای ضدّ بهائی خانوادهاش را به شدت به خطر انداخت و محفل ملّیِ وقت، به آنها توصیه کرد که به تهران بروند. او تحصیلات ابتدایی و متوسطهاش را در تهران تکمیل کرد و به تحصیل در رشتهی حقوق در دانشگاه تهران پرداخت و با رتبهی ممتاز فارغالتحصیل شد. در سال ۱۳۴۷ با خانم نجمیّه توفیق ازدواج کرد و دارای سه فرزند شد. نخستین شغلِ آقای روحانی نمایندگیِ دادستان بود. بعدها رئیس دوایر مختلف ادارهی اجرایِ ثبتِ اسناد و املاکِ کل کشور شد و سپس به معاونت سازمان ثبتِ اسناد و املاکِ کل کشور منصوب شد. وی در سال ۱۳۵۴ از این شغل استعفا داد و به عنوان وکیل پایه یکم دادگستری شروع به کار کرد. آقای روحانی یکی از اعضای بسیار فعال جامعهی بهائی و عضو هیئتهای گوناگون از جمله لجنهی ارتباط با اولیایِ امور بود. او از سال ۱۳۵۱ یکی از نمایندگانِ حقوقیِ شرکت اُمَنا بود که برای حفظ و ادارهی داراییهای جامعهی بهائی تأسیس شده بود.
پس از ربایش و ناپدید شدنِ اعضای محفل ملی در مردادماه ۱۳۵۹، آقای روحانی که در آن زمان عضو محفل تهران بود به عضویت محفل ملی انتخاب شد. مدتی پیش از دستگیری به شورای عالی انقلاب فرهنگی احضار و حدود ۷ ساعت مورد بازجویی قرار گرفت. چندی بعد و پس از تیرباران اعضای محفل، یکی از روحانیونِ مستقر در زندان اوین که همشهریِ آقای روحانی بود، با شادی و سرور به خویشاوندانش در کاشان خبر داد که “پسر ارباب آقا فضلاللّه” اعدام شده و مردم باید بازار را چراغانی کنند و جشن بگیرند. خانوادههای اعضای محفل ملی از کشته شدن آنها بیخبر بودند و به این ترتیب – کاملاً به طور تصادفی- فهمیدند که اعضای محفل ملی شهید شدهاند. تقریباً یک ماه پس از تیرباران آقای روحانی دولت همهی داراییهای او را مصادره و همسرش را احضار کرد.
دکتر سیروس روشنی
سیروس روشنی در سال ۱۳۰۶، در خانوادهای بهائی در تبریز در استان آذربایجان به دنیا آمد. سیروس در ایام نوجوانی برای کمکِ مالی به خانواده، ترک تحصیل کرد و مشغول کار شد. سپس در سن ۱۷ سالگی سه سالِ تحصیل را در یک سال، و سال بعد، دو سالِ تحصیلی را در یک سال گذرانیده و وارد دانشکدهی پزشکی شد. بعدها در رشتهی بیهوشی عمومی تخصص گرفت. دکتر روشنی در سال ۱۳۳۶ با پروین شیخ الاسلامی ازدواج میکند و صاحب سه فرزند میشوند.
او پس از فارغالتحصیلی به عنوان متخصصِ بیهوشی برای وزارت بهداشت کار کرد و سپس در بیمارستان شیر و خورشید استخدام شد. در سال ۱۳۵۵ وزارت بهداشت او را به تهران منتقل کرد. دکتر روشنی به علت بهائی بودن اغلب با آزار و اذیت روبرو بود و بارها تلاش شد تا بیماران مسلمان را از مراجعه به او باز دارند. در دوران پهلوی و با فشار ساواک یک بار از شغلش اخراج شد اما چون بیمارستان نتوانست جایگزینی برای او بیابد دوباره او را استخدام کرد. مأمورین ساواک سالها او را تحت نظر داشتند و به هر شهر که میرفت این نظارت ادامه داشت.
بعد از انقلاب نیز دکتر روشنی هر جا میرفت تحت نظر مأموران دولتی بود، موتورسواران و افراد مسلّح او را تعقیب میکردند و حتی در محل کارش تحت نظر بود. دکتر روشنی و خانوادهاش بارها از تصادفهایی که توسط سپاه پاسداران طراحی شده بود جان سالم به در بردند. سوءقصدها و پیگیریها ادامه داشت تا اینکه نهایتاً در جلسهی محفل ملی دوم ایشان را همراه ۷ عضو دیگر محفل دستگیر کردند. او یکی از اعضای بسیار فعال جامعهی بهائی بود که پس از ربایش و ناپدیدشدنِ همهی اعضای محفلِ ملی در مرداد ۱۳۵۹ به عضویت این محفل انتخاب شده بود.
دکتر روشنی فردی مهربان، مشوّقی دلسوز و عاشق خدمت بود و محبتش مرزی نمیشناخت به نحوی که حتی از درمان افراد معمّم در شهرهای کوچک در آذربایجان که بارها به آزار و اذیّت بهائیان پرداخته بودند، نیز دریغ نکرد و وقتی این افراد به علّت کسالت شدید قادر به آمدن به مطّب نبودند، او خودش بارها به خانهی آنها میرفت و آنها را معالجه میکرد.
او چندین کتاب نوشت که برگ سبز، حیات بهائی، گرگ در لباس، ایام دربهدری و کتاب شعر از جمله آنهاست. افزون بر این، صدای دلنشینی داشت و با دستگاههای موسیقی ایرانی آشنا و دستی هم بر سازهای تار، سه تار و سنتور داشت.
کامران صمیمی
آقای کامران صمیمی در ۳۰ دسامبر ۱۹۲۵، در خانوادهای بهائی متولد شد. در ۱۷ سالگی برای ادامهی تحصیل به هندوستان رفت و دو سال بعد ازدواج کرد. او و همسرش، پنج فرزند داشتند. آقای صمیمی پس از بازگشت به ایران یک مؤسسهی آموزش زبان خارجی بنیان گذاشت که در آن زمان منحصربهفرد بود. حوالی سال ۱۹۵۳، آقای صمیمی و خانوادهاش برای کمک به جامعهی بهائی اندونزی به جاکارتا رفتند و ۱۶ سال در آنجا زندگی کردند. وی در سفارت ایران مترجم و در دانشگاه جاکارتا استاد زبان انگلیسی بود. او یکی از اعضای فعال جامعهی بهائی در ایران و اندونزی بود. آقای صمیمی ابتدا به عضویت محفل روحانی محلی جاکارتا و سپس به عضویت محفل روحانی ملی بهائیان اندونزی انتخاب شد. او در سال ۱۹۷۳ به ایران بازگشت. محفل روحانیِ ملّی او را به عضویتِ هیئت حقوقیای منصوب کرد که وظیفهاش دفاع از حقوق بهائیان ستمدیده بود. وی پس از ربایش و ناپدید شدنِ اعضای محفل ملی در اوت ۱۹۸۰ به عضویت این محفل انتخاب شد.
جلال عزیزی
آقای جلال عزیزی در سال ۱۹۲۸ در خانوادهای بهائی در تهران به دنیا آمد. پس از پایان دبیرستان برای تحصیلات دانشگاهی به آلمان رفت و در شهر فرایبورگ، در جنوب آن کشور، ساکن شد. پس از فارغالتحصیلی در اقتصاد و حقوق به ایران بازگشت، ازدواج کرد و کسبوکارش را آغاز کرد. او و همسرش سه فرزند داشتند. آقای عزیزی عضوی فعال در جامعهی بهایی بود. طی سالهای پرتلاطم انقلاب، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همواره او را تحت نظر داشت و چند بار وی را به علّت اعتقاداتِ دینیاش بازداشت و زندانی کرد، اما هر بار پس از یکی دو روز با وثیقه آزاد شد. اموال او و برادرانش را به جرم بهائی بودن، ضبط و مصادره کردند. افزون بر این، حساب بانکی او را مسدود کردند و به این ترتیب مجبور شد معاملات مالیِ خویش را از طریق دیگران انجام دهد. او به رغم اینکه میدانست تحت تعقیب و نظارتِ سپاه پاسداران است به عنوان یکی از نمایندگان نهادهای بهائی برای دفاع از حقوقِ بهائیان ستمدیده با مقامهای حکومتی دیدار میکرد. او به عنوان عضو محفل روحانی ملّی و برادرش اسکندر، به عنوان عضو محفل محلی تهران در یک هفته تیرباران شدند. برادر بزرگتر آنها، حبیبالله، در ماه اوت همان سال کشته شده بود.
عزتالله فروهی
دکتر عزتالله فروهی در دیماه ۱۳۱۳ در شهرستان بروجن در استان چهارمحال و بختیاری به دنیا آمد. در ۹ روزگی مادرش را از دست داد و زنعمویش او را بزرگ کرد. دکتر فروهی در جوانی به واسطهی پسرخالهاش با آیین بهائی آشنا و چند سال بعد بهائی میشود. او در کنکور سال ۱۳۳۲ در دو رشتهی کشاورزی و پزشکی پذیرفته شد. چون میپنداشت از طریق رشتهی پزشکی میتواند خدمات بیشتری به انسانها ارایه دهد، این رشته را برگزید. در میانهی تحصیل در سال ۱۳۳۸ با خانم روحانگیز روحانی نجفآبادی ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد.
او در سال ۱۳۴۰ دوره پزشکی را در دانشگاه اصفهان به اتمام رساند و پیرو آن ۱۸ ماه در دزفول به سربازی رفت. پس از آن به تهران آمدند تا همسرش رشتهی مامایی را دنبال کند. در همان شهر خودش نیز ۲ سال دوره تخصص بیهوشی را گذراند. نظر به موفقیت چشمگیرش بلافاصله به دعوت اساتید دانشگاه به عنوان استادیار در بخش بیهوشی دانشگاه مشغول به خدمت شد اما پس از ۳ ماه به دلیل این که در قسمت مذهبِ برگهی استخدامش کلمهی بهائی را نوشته بود، از کار برکنار شد. سپس به عنوان دکتر بیهوشی در بیمارستان فیروزآبادی تهران مشغول به کار شد که دوباره با همان سرنوشت روبرو و بعد از ۳ ماه بدون دریافت حقوقی اخراج شد. چندی بعد به صورت نیمهوقت در بیمارستان حمایت مادران استخدام شد که این بار نیز به خاطر دینش از کار برکنار شد.
او برای گذراندن چند دورهی پزشکی در سال ۱۳۴۷ به انگلستان رفت و حدود یک سال بعد به ایران بازگشت و سپس به عنوان رئیس بخش بیهوشی بیمارستان هفتصد تختخوابی منصوب شد. او در این سمت ماند تا اینکه بعد از انقلاب در سال ۱۳۵۹ بنا بر دستور العمل سراسریِ وزرات بهداشت دربارهی اخراج بهائیان، از کار برکنار شد. مدیر و کارکنان بیمارستان از این امر به شدت ابراز تأسف کردند اما گفتند که جز اطاعت از دستور چارهای ندارند.
در مرداد سال ۱۳۵۹، یک سال پیش از تیرباران او و همکارانش، دکتر فروهی پس از ربایش و ناپدید شدنِ اعضای محفل ملی پیشین به عضویتِ محفل ملی ایران انتخاب شد. بعد از مرگ او، پزشکان و کادر درمانیِ بیمارستان شهریار – که دکتر فروهی از سهامداران آن بود – طوماری نوشتند و از کشته شدن دکتر فروهی که پزشک بسیار توانا و قابلی بود ابراز ناراحتی و تأسف کردند و قصد داشتند آن طومار را منتشر کنند، اما با هشدار عوامل دولتی روبرو و منصرف شدند.
دکتر فروهی عاشق خانواده و فرزندانش بود، زمانی که در دزفول سربازی میرفت هر جمعه با هر وسیلهی ممکن خود را به اصفهان میرساند تا روز جمعه را با خانواده سپری کند. او ناطقی توانا با طبعی شاعرانه و معلمی فداکار بود.
دکتر محمود مجذوب
دکتر محمود مجذوب در سال ۱۳۰۹ در خانوادهای بهائی در شهرستان ملایر در همدان به دنیا آمد. در ۱۷ سالگی با خانواده به تهران نقل مکان کرد. برای حمایت مالی از خانواده در بانک ملی مشغول به کار شد و به تحصیل شبانه پرداخت. پس از تکمیل تحصیلات دبیرستانی به دانشگاه رفت و در رشتهی حقوق از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. در سال ۱۳۴۰ با خانم دکتر شکوهاعظم شکوهی ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. همسر ایشان دکتر داروساز با فوق تخصص آبشناسی و شیمی آب بود که تا پیش از انقلاب و اخراج از کار، قریب به بیست سال مدیریت آزمایشگاههای آب تهران را بر عهده داشت.
اندکی پس از ازدواج برای کمک و تقویت جامعهی بهائی نروژ هر دو به این کشور سفرکردند. در آنجا دکتر مجذوب به عضویتِ نخستین محفل روحانیِ ملی بهائیان نروژ انتخاب شد. مدتی بعد با خانواده به ایران بازگشت و به لطف تشویق و پشتیبانی همسرش تحصیلات خود را ادامه داد و موفق به اخذ مدرک دکترای حقوق از دانشگاه تهران شد. او چند سال در سازمان بیمههای اجتماعی کارگران اشتغال داشت، سپس دفتر حقوقیِ شخصیاش را افتتاح کرد و به ارائهی مشاورهی حقوقی به شرکتها دربارهی اموری همچون بیمهی تأمین اجتماعیِ کارگران پرداخت. پس از انقلاب، دفترش را به علت بهائی بودن بستند.
او یکی از اعضای فعال جامعهی بهائی بود. وقتی در سال ۱۹۷۹به خانهی باب در شیراز، از اماکن مقدسهی بهائیان، حمله کردند، دکتر مجذوب که بینهایت از این واقعه متأثر و محزون شد، یکی از دو فرد معتمدی بود که از طرف محفل روحانیِ ملّی مأمور شد تا با مسئولان شیراز دیدار و بکوشد تا تخریبِ این بنا را متوقف کند. به رغم خطرات آشکار این مأموریت، دکتر مجذوب از انجام وظیفه باز نایستاد. پس از ربایش و ناپدید شدن اعضای محفل ملی در ۳۰ مرداد ۱۳۵۹، به عضویت این محفل انتخاب شد و به عنوانِ رئیس آن خدمت کرد. دکتر مجذوب میدانست که عضویت و ریاستِ محفل او را آماجِ حملهی دولت کرده است. بنابراین، برای مصون ماندنِ خانوادهاش از خطر، دو سال آخر عمر را در ناحیهای دورافتاده در خانهای گذراند که حمام و امکانات گرمایشی نداشت. در این شرایط، دسترسی به پوشاک و غذا هم محدود بود. سرانجام او در ۲۲ آذر ۱۳۶۰ همراه با دیگر اعضای محفل ملّی در جلسهی محفل دستگیر و پس از ۱۴ روز تیرباران شد.
ژینوس نعمت-محمودی
خانم ژینوس نعمت (محمودی) در مرداد ۱۳۰۸ در خانوادهای بهائی در تهران متولّد شد. مادرش در مدرسهی بهائیِ ”تربیت نسوان” معلّم و پدرش عباس نعمت نجف آبادی، بنیانگذار گراورسازی در ایران بود. عباس نعمت روزنامهی رسمی ایران با عنوان “تهران مصوّر” را که بعدها مجلّهی “تهران مصوّر” نامیده شد، با حق و امتیاز شخصی به چاپ رساند.
ایشان پس از اخذ دیپلم ریاضی و در زمانی که دانشجوی دانشگاه تهران بود، در سن ۱۹ سالگی، با آقای هوشنگ محمودی که او هم در دانشگاه تحصیل میکرد، ازدواج کرد. آقای محمودی عضو نخستین محفل ملی بهائیان ایران بود که پس از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۹ به همراه سایر اعضای محفل ربوده و ناپدید شد. خانم محمودی و همسرش سه فرزند داشتند.
خانم محمودی پس از اخذ مدرک لیسانس فیزیک از دانشکدهی علوم دانشگاه تهران، دورهی فوق لیسانس در علوم جوّی و هواشناسی را با رتبهی نخست به پایان رسانید. او زندگی حرفهاییِ خود را با سمت “پیشبینِ ارشد” هواشناسی در سن ۲۴ سالگی شروع کرد. او نخستین زن هواشناس ایران بود و پایهگذار بسیاری از رشته های مربوط به علوم جوّی و هواشناسی از جمله هواشناسی دریایی و پیشگام در استفاده از اشعۀ آفتاب برای مصارف حرارتی بود. در طول زندگیِ حرفهای، مشاغل و مسئولیّتهای فراوان داشت که ریاست تحقیقات علمی هواشناسی کل کشور، ریاست هئیت تحریریهی نشریات هواشناسی، ریاست مدرسهی عالی هواشناسی و سرپرستی تهیهی اطلس اقلیمی ایران از جمله آنهاست. ژینوس محمودی اغلب نمایندهی ایران در کنفرانس های بین المللیِ مربوط به هواشناسی بود. او چند سال قبل از انقلاب اسلامی معاون سازمان هواشناسی کل کشور شد و شغل آخرش ریاست سازمان هواشناسی بود. او بعد از انقلاب اسلامی به خاطر بهائی بودن اخراج شد.
ژینوس از جوانی عضو بسیار فعّال جامعهی بهائی بود و در هئیتها و نهادهای اداری گوناگون این جامعه خدمت کرد. از جمله خدمات ارزشمند او مسافرتهای متعدّدی بود که در اطراف و اکناف ایران به منظور تعلیم بانوان بهائی و تشویق آنها به تحصیل و خدمت به نوع بشر و تأکید بر تساوی حقوق زنان و مردان انجام میداد. بعد از انقلاب اسلامی او و شوهرش هر دو خانهبهدوش شدند و محلّ مشخصی برای سکونت نداشتند زیرا نه تنها خانه و کاشانهشان را غارت و یا مصادره کردند و حسابهای بانکی آنها را بستند، بلکه تحت نظر و تعقیب دائمی نیز بودند. بهرغم این وضعیت، ژینوس زندانیان بهائی را در نقاط مختلف کشور ملاقات میکرد و به خانوادههای آنها دلداری میداد و به استقامت تشویقشان میکرد. ژینوس اکثراً در جلسههای محفل ملّی بهائیان ایران که اعضای آن در سال ۱۳۵۹ ربوده و ناپدید شدند، شرکت میکرد ولی آن روزی که اعضای محفل ملّی را ربودند او در جلسه حاضر نبود. امّا بعد به عضویّت محفل ملّی بهائیان ایران انتخاب و در ۶ دی ماه ۱۳۶۰ تیرباران شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر