۱۳۹۴ دی ۲۰, یکشنبه

معجزه مسیح

کریس دوپری. همش از دستِ پدرش کتک میخورد. وقتی‌ بزرگ شد، به موادِ مخدر و الکل روی اورد. یک روز که در ماشینِ دوستش با خواهرش به جائی میرفتن، خواهرش بهش گفت که با یک شاهزاده عهد بسته. اون گفت: شاهزاده؟ خواهرش گفت: آره. اسمش مسیح هست، شاهزادهِ آرامش. کریس مسخرش کرد و کلی‌ راجع به این موضوع با دوستش خندید، مخصوصاً اینکه کمی‌ هم مست از الکل بود! اما همون دقیقه، وقتی‌ که از ماشین پیاده میشد، قبل از اینکه در رو ببنده، صدایی شنید. نگاه کرد ببینه کیه از تویِ ماشین باهاش حرف میزنه؟ کسی‌ رو ندید ولی‌ صدا رو دوباره شنید که بهش گفت: کریس. هر چه خواهرت بهت گفته، واقعیت داره. و به محضِ اینکه درِ ماشین رو بست، فهمید اون یه کم مستیش هم، کاملا پریده!!
چند روزِ بعدش، خواهرش ازش اجازه میخواد براش دعا کنه. و چون کریس میخواست اون رو از سرِ خودش باز کنه، گفت: اوکی. خواهرش بهش گفت دعایِ نجات رو تکرار کنه، ولی‌ اگه چیزی از اون دعا رو قبول نداره، تکرار نکنه. کریس به هر چه که خواهرش گفت، به یک شکلی‌ ایمان داشت و تکرار کرد. بعد از دعا، کریس فهمید تغییر کرده، سبک شده (ایماندارانی که الان دارند این رو می‌خونند، می‌فهمند اون چه حسی داشته) اما کریس هنوز کمی‌ می‌ترسید. صبحِ روزِ بعدش، وقتی‌ از خواب پا شد، بر خلافِ روزهایِ قبل، هیچ تمایلی به الکل، هیچ تمایلی به موادِ مخدر، و هیچ تمایلی به سیگار نداشت!! (کریس، هر روز مواد مصرف میکرد. در یک ثانیه، چطور ممکنه همهِ اینها رفته باشه؟؟؟ آقایِ آتئیست، کجایی؟؟؟ هی‌ بیا آسمان ریسمون بباف که خدا وجود نداره!!! آقایِ مسلمان، کجایی؟؟؟ اگه مسیح پیغمبر بود، چرا در اسمِ اون دعا شد و اینهمه تغییر در یک ثانیه؟؟؟) تازه به اینجا ختم نشد: اون کلماتی که کریس در گذشته استفاده میکرد، این کریسِ جدید دیگه نمی‌‌تونست استفاده کنه!!! همهِ اینها در آنِ واحد به کریس میگفت:‌ای مسیحِ خداوند! تو اینجا هستی‌. تو زندگی‌ِ من رو تغییر دادی.
دومِ قرنتیان ۱۲ - رویایِ پولسِ رسول رو به خاطر دارید که میگفت: نمی‌‌دانم آیا در بدنم بودم یا خارج از بدنم... کریس هم چنین چیزی رو تجربه کرد: یک صبحِ زمستانی که داره در آشپزخونهِ خونشون ساندویچ خامه‌ای میخوره که بره سرِ کار، بادی میوزه - با خودش میگه: کی‌ پنجره رو باز گذاشته؟ و در یک آن، رویایِ باز می‌بینه که در وسطِ ظهرِ تابستانی، در باغِ منزلشون، خداوند عیسی مسیح، داره به طرفش میاد!!! نمیدونه چی‌ کار کنه! فکر می‌کنه خواب می‌بینه! کمی‌ علف چید تست کنه ببینه خوابه؟ ولی‌ دید بیداره. در مقابلِ مسیح، خودش رو پر از خجالت حس کرد، پر از هر چه که نیست! خداوند مسیح به چشماش نگاه می‌کنه و بهش میگه: پسرم! من تو رو با عشقِ وحشی (بی‌ حد و مرز، عشقی‌ که هیچ انسانی‌ نمیتونه اون رو کنترل کنه) دوست دارم. واو. (عزیزان! دیشب که این ویدیو رو برایِ اولین بار میدیدم، همینطور اشکِ شوق می‌ریختم! بی‌ نظیره، بینظیر! خداوند مسیح، همهِ ما فرزندانش رو به همین شکل دوست داره. ووه.) کریس که این رو میشنوه، به خودش میگه: عشقِ وحشی؟ من که هر وقت رفتم کلیسا، همه چیز روتین بود. عشقِ وحشی دیگه چیه؟ و خداوند که فکرشً رو خوند، بهش گفت: درست شنیدی، کریس، پسرم. من تو رو با عشقِ وحشی (بی‌ حد و مرز) دوست دارم. هیچ انسانی‌ نمی‌‌تونه عشقِ من رو از تو بگیره. کریس که محوِ لبخندِ بینظیرِ خداوند عیسی مسیح میشه، خداوند اون رو مثلِ پسری برایِ پدرش در آغوش میگیره... تا اون وقت، کریس به یاد نداره کسی‌، مخصوصاً پدرِ زمینیش، اون رو در آغوش گرفته باشه! ناگهان کریس، گویِ آتشینی از عشق رو در قلبش حس می‌کنه، و خودش رو در آشپزخونه می‌بینه... میره به اتاقِ خوابش، در عرضِ نیم ساعت، به اندازهِ ۲۰ سال زجری که از آزار‌هایِ دنیا دیده، گریه میکنه، گریهِ پر از شوق. -- بعدش صورتش رو می‌شوره و میره سرِ کار، که یکی‌ از همکاراش می‌پرسه: یه چیزی لایِ دندونات داری! میگیرتش و می‌بینه علف هست!!! (واو. قدرتِ خداوند مسیح رو می‌بینید؟؟؟ کریس در آشپزخونه بود، به باغ، جایی که خداوند رو در رویایِ باز ملاقات کرد، نرفته بود، حالا ما انسان‌ها با عقلِ نخودی مون ادعا‌هایِ بزرگ می‌کنیم - در حالی‌ که هنوز مسافرت در زمان رو درک نمی‌کنیم!)
در ۴ جولایِ ۱۹۸۲، وقتی‌ اقوامِ کریس برایِ جشنِ استقلالِ آمریکا در منزلِ کریس، دارند باربیکیو میذارند، کریس صدایِ خداوند عیسی رو میشنوه که بهش میگه: برو به پدرت بگو: من تو رو می‌بخشم و اون رو در آغوش بگیر. کریس به خداوند میگه: من اون رو از همون لحظهِ ایمان به تو بخشیدم. خداوند بهش میگه: نه. من میخوام پدرت رو در آغوش بگیری. اولش کریس ترسید، چون رابطهِ اون با پدرش اصلا این شکلی‌ نبود! در آغوش کشیدنِ پدرش؟؟؟ ولی‌ کریس، خواستهِ خداوند مسیح رو به این شکل عملی‌ کرد: پدرم، یادته در بچگی‌ من رو میزدی؟ پدرش جبهه‌ میگیره و میگه: خوب که چی‌؟؟؟ کریس میگه: من تو رو برایِ تمامِ اون اتفاقاتی که افتاده، می‌‌بخشم. کریس فکر کرد الان پدرش اون رو جلویِ جمع میزنه یا بر سرش فریاد میکشه و آبروش رو می‌بره! اما، صدایِ خداوند رو شنید که بهش میگه: اون رو در آغوش بگیر. الان! و وقتی‌ کریس جسارت پیدا میکنه که دست رویِ شونهِ پدرش بزاره، در یک ثانیه، بر خلافِ تمامِ تصوراتش، پدرش چنان گریه‌ای کرد که همونجا، خداوند مسیح، عشقِ پسرش کریس رو به قلبش گذاشت. عشق.‌ای جانم، مسیح. عشق تو هستی‌. چه زیباست عشق. چه زیباست بخشش. چه زیباست روحِ مسیح، روحِ عشق و بخشش.
از اون ثانیه به بعد، رابطهِ پدرش و کریس، پر از محبت میشه و ۹ سال طول میکشه، تا زمانی‌ که پدرش، مجبور به یک جراحی در بیمارستان میشه. در ویدیو میتونید ببینید چطور خداوند محبتِ این پدر و پسر رو زیاد کرده، طوری که حتی وقتی‌ دارند پدرش رو به اتاقِ عمل میبرند، پدرش به پرستار‌ها میگه: نه، تخت رو برگردونید که حتی وقتی‌ دارم میرم به اتاقِ عمل، بتونم در طولِ راهرو، پسرم رو ببینم. این پسر، بهترین پسرِ دنیاست و من عاشقشم. (واو. در واقع، مسیح، بهترین عشق سازِ دنیاست.‌ای جانم خداوندم.) یکی‌ از پرستار‌ها که رابطهِ اونها رو می‌‌بینه، میگه: من به عمرم چنین رابطه‌ای دوست داشتنی بینِ یک پدر و پسر ندیده بودم! شما‌ها همیشه همین‌جوری همدیگه رو دوست داشتین؟ کریس بهش میگه: نه. بلکه از زمانی‌ که مسیح قلبِ ما رو عوض کرد اینطوری شدیم. (امیدوارم هر کی‌ که این رو می‌‌خونه و هنوز قلبش رو به مسیح نداده، این تصمیم رو بگیره. الان!)
کریس عطیهِ پرستشی داره. به سرودِ با من برقص که مینوازه گوش کنید و رقصِ دخترش رو هم در این ویدیو ببینید. یکبار کریس حس کرد که خداوند مسیح، عاشقِ این سرود هست، و با رقصِ فرزندانش که برایِ اون میرقصند، شادی می‌کنه. خدایِ حقیقی‌، اینه عزیزان. خدایِ ما، خدایِ بخشش‌ها و عشقِ بی‌ حد و مرز هست. اون عاشقِ تک تکِ شما هست. خوش به حالِ کسی‌ که خداش، عیسی مسیح هست. ووه. جانم بابا. عاشقتیم. heart emoticon 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر